گل سرخ

تو امروز هم نیامدی و او باز با شوق فراوان دیدار، سر قرار حاضر شد تا شاید در نگاهش قصه‌ی تکرار را بخوانی؛ تکرار یک رویا، یک هدیه با لبخند، یک آرزوی محال.

یادت هست روزی را که آن گل سرخ را با دو، سه واژه‌ی بکر به آن دختر مشرقی هدیه می‌کردی و او معصومانه نگاهت می‌کرد؟

فردای آن روز، تو برای همیشه به آسمان‌ها رفتی و او را در بیم و امید، تنها گذاشتی. حالا او هر روز سر موعد با امید انعکاس صدایت آن‌جاست تا آن را هرچند نامفهوم، از میان جمعیت حاضر بشنود که برای تمسخرش آن‌جا جمع می‌شوند.

حروف اسمت را هجی می‌کند، صدایت می‌زند. ظاهرا جوابی نیست اما او ادعا دارد که تو را به وضوح می‌بیند و صدایت را می‌شنود. چه سری را پنهان کرده‌ای که تمام تلاش او در برملا کردنش بی‌نتیجه می‌ماند؟ یادگاری‌ات برایش عزیز است؛ که اگر آن گل سرخ نبود، زن مشرقی، قهرمان بی‌بدیل این افسانه لقب نمی‌گرفت.

نظرات 5 + ارسال نظر
بی‌نام جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ب.ظ

چه فرقی می‌کنه کجاست مهم اینه که عشق هست

محمد شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:48 ق.ظ http://tanhatarin-m.blogfa.com

سمیه بانو شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:40 ب.ظ http://www.somayehbano.blogfa.com

محمد یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.tanhatarin-m.blogfa.com

سلام مجید جان . خیلی نوشتت قشنگ بود . این بار دوست دارم بگم قشنگ ترین جاش کجا بود :
حالا او هر روز سر موعد با امید انعکاس صدایت آن‌جاست تا آن را هرچند نامفهوم، از میان جمعیت حاضر بشنود که برای تمسخرش آن‌جا جمع می‌شوند.
زود به زود آپ کن که من یکی که همیشه منتظر آپ تم .

کیومرث جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ب.ظ

از وبلاگت متنفرم . مسخرستتتتتتتتتتتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد