سوز سرما، در تمام وجودش نفوذ کرده است. با دست ناتوانش، غبار نامرئی قاب عکس را برای هزارمین بار پاک میکند و ترانهای سوزناک را با صدایی لرزان، زیر لب زمزمه میکند. سپس با خودش میگوید:
«پسر عزیزم! نمیدونم الان کجایی؛ چیکار میکنی؛ مدت زیادیه که تو رو ندیدهام؛ منتظرم که بیایی؛ تا به آغوش بگیرم و ببوسمت. عزیزم! نمیدونم چند روز و چند ماه و چند ساله که رفتی. همه میگن: <14 ساله گذشته>. واسهی من، هر لحظهاش هزار سال بوده. میگن: < تو دیگه برنمیگردی>. میگن که من - فقط - یه خیالبافم. بذار؛ هرچی دلشون میخواد بهم بگن. دیوونه یا هرچی که دوست دارن، بهم بگن. اما، من، تو رو، خیالتو، بودنتو، نبودنتو، با همهی وجودم دوست دارم. من، مرزی بین خیال و واقعیت نمیبینم. اگه مرزی هم بوده، من، اونو شکستم. من، لباسی از خیالت بافتم و به تن کردم؛ تا همیشه از عطر وجودت معطر بشم. بیا عزیزم؛ زودتر بیا! تا دعا کنم؛ خوشبوترین عطر دنیا، مال لباس تو باشه » . . .
بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!
مجید جان مبارک باشه.
مجید جان تبریک میگم
salam majid joooooooon: weblode jadidet mobarak bashe. midvaraam injaam ham movafagh bashi
سلاااااااااااام
مبارکه، متن قشنگی بود
سلام مجید جان. اول از همه وبلاگتو بهت تبریک میگم، وبلاگت تو بلاگ اسکای خیلی خوب شده. و در ضمن متنی هم که نوشتی خیلی خوب بود، انقدر ارزش داشت که توو نگاهی از وبلاگها در ایسنا ثبت بشه . امیدوارم همیشه این طور بنویسی . بای.
سلام آقا مجید... متن خوبی نوشتی جالب است...راستی اگه بتونی نوشته هات رو مدون تر یعنی دقیقا به عنوان طرح و یا داستان کوتاه تنظیم کنی بعدا می تونی یک کتاب تدوین کنی...
بخشنامه نانوشته ای صادر شده که ...
salam majid jan. delam baraye to tan shode. be bacheha salam beresan.