بالاخره ایران پرواز کرد.
برای تیم ملی دعا کنیم تا با مربی سربهزیر و بازیکنان متعصبش، در جام جهانی آلمان، تاریخساز بشن. اونا میدونن که چهقدر دلمون میخواد شگفتی خلق کنن. پس بوسههامونو از دور با عطر یاسهای بهاری، به شوق پیروزی تقدیمشون کنیم.
ضمنا علی کریمی! چشم امید یه ملت به ساقهای تو دوخته شده؛ تو که باید با پاهات شعبدهبازی کنی، کلید موفقیت ایرانی توی دستای توست. میدونم که با آمادگیت، نام آریایی رو بلندآوازه میکنی. پس درد پاهاتو فراموش کن؛ چون تو باید دستهی پرندهها رو به ساحل امن نجات برسونی.
تو امروز هم نیامدی و او باز با شوق فراوان دیدار، سر قرار حاضر شد تا شاید در نگاهش قصهی تکرار را بخوانی؛ تکرار یک رویا، یک هدیه با لبخند، یک آرزوی محال.
یادت هست روزی را که آن گل سرخ را با دو، سه واژهی بکر به آن دختر مشرقی هدیه میکردی و او معصومانه نگاهت میکرد؟
فردای آن روز، تو برای همیشه به آسمانها رفتی و او را در بیم و امید، تنها گذاشتی. حالا او هر روز سر موعد با امید انعکاس صدایت آنجاست تا آن را هرچند نامفهوم، از میان جمعیت حاضر بشنود که برای تمسخرش آنجا جمع میشوند.
حروف اسمت را هجی میکند، صدایت میزند. ظاهرا جوابی نیست اما او ادعا دارد که تو را به وضوح میبیند و صدایت را میشنود. چه سری را پنهان کردهای که تمام تلاش او در برملا کردنش بینتیجه میماند؟ یادگاریات برایش عزیز است؛ که اگر آن گل سرخ نبود، زن مشرقی، قهرمان بیبدیل این افسانه لقب نمیگرفت.